اینم اولین خاطره ای که مال خودم نیست......
سلام بچه ها امروز میخوام خاطره ی روز آخر مدرسه رو بنویسم البته با این که دیره.
امروز نصف بچه ها بدلیل کمبود حال نیومده بودن بقیه هم که حالشو داشتن کسل بودن.
پدر درآور ترین روز مدرسه همین روز اخر بود چون زنگ اول ورزش و امتحان دو استقامت بود که از
نه تا جونمون هشتاشو برد.زنگ دوم دوتا 45 دقیقه ای بود اولی پرورشی که امتحان شفاهی داشت
و دومی زبان که هیچ امتحان و پرسش یا آزمونی نبود اماااااااااا میخواست کتاب و دفتر و کتاب رو
ببینه اونم از همه.ماهم همگی دفتر کتابامون سفید بود.ابوالفضل که اصلا از اول سال دفتر نداشت!
خلاصه بچه ها هرجور که تونستن نشون دادن و نوبت به بنده رسید...کتاب کار رفیقمو گرفتم و رفتم
جلو!گفتم دفترمو گم کردم کتابمو نشون دادم دید سفیده گفت خاک برسرت!خیلی بهم برخورد.یه لحظه
میخواستم یه چیز به اون مرتیکه بگم گفتم ولش کن.
بعدش کتاب کار رفیقمو نشون دادم گفت اگر امتحانو خوب بیاری این نمرتو حساب نمیکنم...............
رفتیم به زنگ آخر.بگو چی بود؟ریاضییییییییییی بی پدر و مادر!اونم میخواست همه چیزو ببینه اما یادش
رفت.بردمون تو نمازخونه گفت بشینین گاج حل کنین که ماهم چقدر اونجا گاج حل کردیم!
آخرای زنگ بود که ناظممون رفت تو کلاس و صد نوع دی جی امیر و بلک باند با فونتای مختلف روی
دیوارا دید.هر هفت نفرمون رو آورد تو کلاس گفت کلاسو تمیز کنین.بهمون چند تا جارو و خاک انداز و
کهنه دادن.سعید رفت زیر نیمکتارو تمیز کرد و بعد از یه رب یه عالمه آشغال وسط کلاس جمع کردیم
بعدش من سطل آشغالو وسطشون خالی کردم ماهم فقط میخندیدیم.اون نیم ساعتو تو کلاس فقط
حال کردیم.با کهنه ها بهم دستمال یزدی میزدیم و میخندیدیم.یکیشون افتاد پشت ال سی دی و دیگه
در نیومد.وقتی بچه ها از نمازخونه اومدن یکی از بچه ها یه لگد زد زیر آشغالا و همشون پخش شد!ماهم
هیچ کاری نمیتونستیم بکنیم جز خندیدن.تا زنگ رو زدن مث حیوونا با جیغ و داد و عربده از مدرسه رفتیم
بیرون.سوار چرخامون شدیم و اونقدر تک چرخ زدیم و پریدیم و خوردیم زمین تا تموم عقده هامون خالی شد.
بعدم با رفتن به گیم نت و کشتی کج بازی کردن چار نفره با ایکس باکس امروزو تموم کردیم.بعدم رفتیم
خونه و تا شب خوابیدیم...
نظرات شما عزیزان: